All language subtitles for Jujutsu.Kaisen.S02E19.WEB.DigiMoviez.FA

23:14 (خیابان شوتو بونکامورا (خارج از حصار

!نرو، کوگیساکی سان

یادت رفته نانامی سان چی گفت؟

فقط به این دلیل درمورد اییری سان
...سکوت کردن که

جلوی منو بگیرن که دست به همچین کار...
بیپروایی نزنم، درسته؟

احتمالا این آدما هم به همین دلیل
دیر به اینجا رسیدن

...با این حال

وقتی اون دو نفر دارن مبارزه میکنن
من نمیتونم تنها کسی باشم که عقب میکِشم

!وایـ... وایسا

!کوگیساکی سان

ترجمه و تنظیم از: مهســـــــا
.:: m@hsa ::.

قسمت چهل و سوم
درست و غلط، بخش دوم

ارائهای از وبسایت دیجی موویز
.:: DigiMoviez.Com ::.

جوجوتسو کایزن
حادثه شیبویا

جهت اطلاع از جدیدترین آدرس سایت
دیجی موویز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

گمونم باید از داگون میخواستم
یه تعداد آدم دیگه برام نگه داره

!هرچند، همینم خیلیه

!لعنتی

!حالت خوبه؟

!آره

!گندش بزنن

!خوبه

حواسش به هر دو دستم هست

پس باید گزارش اون جادوگر نانامی رو شنیده باشه

سرگرم کننده نیستی

ولی من فقط یه نسخه همزادم

میتونم خودمو تغییر شکل بدم

ولی نمیتونم انسانهای دگرگون شده رو تغییر بدم

یا در روح دیگران مداخلهای کنم

!پس ممنون که تمام تمرکزت رو گذاشتی روی خودت

بهت که گفتم

روی من اثری نداره

میدونستی، نه؟

گاهی با اینکه میدونی بیفایدهست
!باید سعیت رو بکنی

!عجب احمقی

برای تو

!سنجاق سر

داره میپره پایین؟

این دختره دنبال چیه؟

!اینم یکی دیگه

!سنجاق سر

!از میخهایی که قبلا افتاده بودن استفاده کرد

از وقتی درمورد تکنیکت شنیدم

داشتم بهش فکر میکردم

شرط میبندم این یکی خوب روت جواب بده

!تشدید

!کوگیساکی؟

...امکان نداره

!امکان نداره

!تنها دشمن ذاتی من ایتادوری یوجی نبود؟

عجیبه

حس کردم انرژی نفرین شدهام
یه جایی دور از اینجا منفجر شد

فشار انرژی نفرین شدهی تو هم کمرمقه

و یکم پیش هم میتونستی منو بگیری

...تو

یه جور نسخهی همزادی که نمیتونی
از تکنیک استفاده کنی، درسته؟

درسته

!تاثیر تکنیکش مدت زیادی باقی میمونه

هنوز نمیتونم اونطور که باید
بدنم رو حرکت بدم

...کوگیساکی

قربون دستت

من نتونستم هیچکس رو نجات بدم

باعث شدم تلاش همه به هدر بره

...با این حال

!بهم نشون دادی تنها نیستم

...برای همین

...من

اینجا و در همین لحظه

!میکشمت

حالا که تشدید تاثرگذاره

دیگه نمیتونه مثل قبل پشت سر هم حمله کنه

!مبارزهی واقعی الان شروع میشه

...نه

!میزنم به چاک

!هان؟

!صبر کن

میتونم نادیدهاش بگیرم
و مستقیم به سمت طبقهی بی 5 برم

،ولی اگه بذارم این کوفتی آزادانه بگرده

بعدا دردسرهای بیشتری به بار میاره

!زیرزمین؟

!عالیه

جن گیریش میکنم و بعدش
!به سمت طبقهی بی5 میرم

!چند تا شد؟

کدوم یکیه؟

قسمت حیاتی روحش باید توی
!یکی از اینا باشه که بزنم نابودش کنم

!گول خوردی

!لعنتی
!گول انرژی نفرین شدهاش رو خوردم

دو تا ماهیتو هست؟

یه نسخهی همزاد داشت
!که مستقل عمل میکرد؟

پس هدفش اینه که دوباره باهاش ادغام بشه
!و خودش رو ترمیم کنه

!ایتادوری؟

!فرار کن
!کوگیساکی

!دخلت اومده

!سر راهی

!کوگیساکی

...پس، حالا

نتونستم با یه لمس کاملا
...کار اون جادوگر نانامی رو بسازم

ولی این دختره چی؟

« دیجی موویز »

سال ۲۰۰۹

!بمیر دیگه، لامصب

هنوز مونده تا یاد بگیری، نوبارا چان

باید کاری کنی که هیچ شانسی
برای بازیابی نداشته باشن

...اون موقع من

!تلاشتو بکن

فکر میکردم تمام مردم دهکدهمون خل و چلن

و متقاعد شده بودم
تنها آدم عاقل اونجا منم

جوجوتسو کایزن

جوجوتسو کایزن

جوجوتسو کایزن

جوجوتسو کایزن

قراره تا کلاس ششم کیفت همین باشهها

مطمئنی؟

!آره

متوجه حرف مادرم بودم

ولی بازم کوله پشتی آبی رو انتخاب کردم

حوالی وقتی که میخواستم به دبستان برم
به این دهکده نقل مکان کردیم

والدینم نگران مشکلات زندگی در حومهی شهر بودن

ولی من دلم نمیخواست از دوستهام جدا بشم

مدرسه در کل نوزده دانش آموز داشت

یه کلاس هم نمیشد

کوله پشتی همه یا قرمز بود یا سیاه

من رنگهای قرمز و سیاه رو دوست داشتم

ولی ظاهرا همه از آبی متنفر بودن

برنامهی نظافت
بیاین مدرسهمون رو تمیز نگاه داریم

هان؟

ممنون

...میگم

بیا کوله پشتیهامون رو با هم عوض کنیم

چی؟

!بیا عوض کنیم

هان؟

!تو ژاپن رو دست ندارم

!هوی، کوگیساکی

!گندش بزنن

!کوگیساکی! بازم تویی؟

!خفه شو، پیری

!به من نزدیک نشو

قبل از زنگ آخر کوله پشتیم بهم برگشت

در کل از تمام کوله پشتیها متنفرم

چی؟

بعد از اون روز، نوبارا چان
زیاد به خونهمون میومد

و با پدرم بازی ویدئویی میکرد

معلق زدنت بهتر شده

نوبارا چان از باقی مردم دهکده متنفر بود

یه دهکدهی فسقلیه

احتمالا غریبه بودن از دوست بودن کمتره

با خودم فکر کردم
"این مگه چیز خوبی نیست؟"

چندین سال بعد وقتی خانم پیر همسایه

برای جشن گرفتن اولین پریودم
برنج قرمز برامون آورد

بالاخره اون حس وحشتناکی
که نوبارا چان میگفت رو درک کردم

!فومی

!یه پایگاه مخفی پیدا کردم

نوبارا چان گاهی حرفهایی میزد
که توقع شنیدنش از یه بچه رو نداشتی

ولی بعدش یهویی همچین حرفایی میزد

!از امروز اینجا زندگی میکنیم

حالا که بهش فکر میکنم، احتمالا اون حرفها
رو از یه نفر دیگه شنیده بود

مثلا از مادرش

!اینجاست

اون به اصطلاح پایگاه مخفی نوبارا چان
خونهی یه نفر دیگه بود

!یوهو

اوه، واقعا اومدین

خوش اومدین
بیرون سرده، نه؟

اسم اون دختر سائوری چان بود

و بعد از من به دهکده اومده بود

همیشه سرزده به دیدنش میرفتیم

و اونم همیشه بدون ذرهای
نارضایتی بهمون خوش آمد میگفت

،حالا که بهش فکر میکنم
سائوری چان همیشه خونه بود

نوبارا چان بعد از دیدن سائوری چان تغییر کرد

درسته
!آره، درسته

مثل ماتسوکو سان حرف میزنی

!فومی، بذار موهاتو امتحانی ببافم

دوباره؟

صحبت کردنش ملایمتر شده بود

و انگار داشت بانزاکتتر میشد

هر دو تو دهکده غریبه بودیم

ولی بین من و سائوری چان
همه چی زمین تا آسمون فرق داشت

مدت کمی بعد از اون

کم کم اوضاع خونهی سائوری چان
شروع به عجیب شدن کرد

زبالههای انباشته جلوی خونهاش
نوشتههای روی دیوار

و برفی که مشخص بود یه نفر عمدا
جلوی خونهاش جمع کرده، و اینطور چیزا

خونهی زیباش رو کم کم دلهره آور کرد

،مدت کمی بعد از اون اتفاقها

سائوری چان از اونجا رفت

با نابورا چان برای بدرقهاش رفتیم

ولی یادم نمیاد اون موقع هوا چطور بود
یا دیگران چی میگفتن

فقط یادمه نوبارا چان با صدای بلند گریه میکرد
و به پهنای صورت اشک میریخت

متوجه شدم اونم میتونه گریه کنه

و شوک این موضوع باعث شد
هیچ چیز دیگهای در خاطرم نمونه

امسال ماه ژوئن

قرار شد نوبارا چان به دبیرستانی در توکیو بره

سر این قضیه با مادربزرگش دعوا کرد
و ظاهرا همین باعث یه مقدار تاخیر شد

!خیلی خب! دیگه هیچ وقت به اینجا برنمیگردم

پس تو هم هر موقع شد
!از این دهکده بزن بیرون، فومی

باشه

و این فکر وحشتناک که
پس به خاطر من گریه نمیکنه" از ذهنم گذشت"

و باعث شد نتونم حرفی بزنم

بعد از اون روز دیگه هیچ وقت
درمورد سائوری چان با هم حرف نزدیم

فومی

بیا دفعهی بعد که همو دیدیم
هر سه نفر با هم باشیم

!باشه

سائوری، چرا یکم استراحت نمیکنی؟

...نمیتونم. مدارک رو باید تا امروز

شایدم باید بگم تا دیروز میفرستادم؟

تا فردا صبح هنوز امروز حساب میشه

!اوه، یه جوش زدم

شیبویا بدجوری بهم ریخته
گمونم حادثه تروریستیه، نه؟

سنپای، تا به حال به ازدواج امیدوار بودی؟

چی؟ یهویی این چه سوالیه میپرسی؟

خب،فقط داشتم فکر میکردم
قرار نبود زندگی اینطوری بشه

سال دوم راهنمایی که بودم
خونهمون رو عوض کردیم

به خاطر تغییر محل کار والدینت؟

نه، مادرم یه زن دیوونه بود
که درگیر معنویت گرایی بود

حالا فهمیدم چی میگی

...اونجا که بودم، با دو تا دختر آشنا شدم

گمونم هفت سالی از من کوچیکتر بودن
یکیشون، نوبارا چان، خیلی منو دوست داشت

من تک فرزند بودم

برای همین به نظرم نوبارا چان
بانمکترین موجود دنیا بود

و به امید اینکه از من خوشش بیاد
سعی کردم مثل یه خواهر بزرگتر رفتار کنم

حتی براشون چایی بُردم

!برای بچههای کلاس اولی

یه جورایی بامزه بودی

هرچند، هیچ وقت شماره تماسم رو بهشون ندادم

میترسیدم کم کم از هم دورتر بشیم

و موقعی که از دهکده رفتم
خیلی گریه و زاری کرد

...ولی

موندم اگه الان منو ببینه
از دیدنم ناامید میشه یا نه

امیدوارم حال و روز نوبارا چان خوب باشه

یعنی الان کجاست و داره چی کار میکنه

"همهی مردم دهکده دیوونه بودن"

این تصور اصلا درست نبود

ولی دیوونهها صدای بلندتری دارن

و باعث میشه به نظر بیاد فقط اونا حضور دارن

اینطوری میتونن زندگی دیگران رو لگدمال کنن

هرچند گمون نکنم کاملا درست باشه

متاسفم، فومی

نتونستم سر قولمون بمونم

ایتادوری

:از طرف من به همه بگو

!زندگی اونقدرا هم بد نبود

کوگیساکی؟

ترجمه و تنظیم از: مهســـــــا
.:: m@hsa ::.

ارائه شده توسط وبسایت دیجی موویز
.:: DigiMoviez.Com ::.

دیجیموویز در شبکههای اجتماعی:
@DigiMoviez

اولین بار که از ایستگاه توکیو
پامو بیرون گذاشتم

به خاطر اینکه هوا بویی میداد
انگار پشت کامیون وایسادم یکمی چندشم شد

هرچند، الان دیگه اصلا اذیتم نمیکنه

«قسمت آتی، «درست و غلط، بخش سوم

قسمت آتی
درست و غلط، بخش سوم

انگار زندگی سر تا پا گنده